من دیگه چشم هام رو نمی بستم
برای اینکه واقعیت های دنیام رو نبینم چشامو نمی بستم
دو دستی خودمو هل داده بودم وسط همه اتفاقا
هیچ چیزی تغییر نمی کرد ، هیچ چیزی تغییر نمی کنه اینکه هر روز چشمات تصویرایی رو ببینه که همشون منزجرت میکننخفه میشی خفه ت میکننپراتو می چینن، و هنوز خوب نشدی باز می چیننشونو تو میشی تاریک ترینِ خودت با کلی حسِ بد.
درباره این سایت