من انقدر به دنیایِ خودم عادت کرده بودم که وقتی تو یه جمعی بودم همه سلول های تاریکم مثل بمب منفجر میشدن و انقدر سروصداهای مغزم زیاد میشد که فقط میخواستم فرار کنم بدوم بی مقصد فقط بدوم

گاهی وقتا انقد از دنیام و تاریکی هاش خسته میشدم که فقط میخواستم دو دستی آدمایِ دنیامو نگه دارمحس جنون بهم دست میدادمیخواستم کله مو بکنم بندازم دور

کلمه ها

خودم

دوست دارم خودمو رها کنم

رویاهامو

و متلاشی بشم

من زندگی رو نمی فهمم .

ا ی ن ح س ن ف  ر ت م

چشامو ببندم و تو هیچ دنیای دیگه ای بیدار نشم

بیشتر از هر چیز دیگه ای از خودم خسته ام

بد خسته ام.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

درس معلم ار بود زمزمه محبتی ... هینا خرید عسل طبیعی کوهستان دکتر عموشاهی Jude دانلود اهنگ امیرحسین مقصودلو تناسخ ۩۞۩ سام بلاگ ۩۞۩ صندلی راحت نشین